رفتن به نمایش کمدی غریبه ای در قصر
سلام فرشته کوچولو مامانی
دیشب با بابا و دوستای گلمون رفتیم تئاتر ، خیلی خوب بود ، خیلی شاد بود . البته مامانی خیلی خسته بود آخه واسه اینکه زیاد به فکر و خیال نیوفته البته مثلا چون از یادم نمیری شما از صبح تا بعد از ظهر یه شرکتی کار میکنم عصر هم که میام کلی مشتری ناخن دارم . اما با تمام خستگی هام خوش گذشت عزیزکم .
نی نی جونم اونجا هم به فکر تو بودم ، آخه عشق مامانی یه لحظه هم از فکرم بیرون نمیری مگه میشه که بهت فکر نکنم ؟ مخصوصا یکی از بازیگرای نمایش نی نی شو هم آورد و معرفی کرد ، همه دوستامونم برگشتن و دیدن دوباره من چه ذوقی واسه نی نی کردم .
مامانی بیا ، خواهش میکنم دیگه بیا . بخدا من و بابایی تو رو تو زندگیمون کم داریم . ناز نکن نی نی جونم بیا که همه چیز آمادست واست .
خدا جونم چقدر دیگه باید منتظر باشم ؟ خدا جونم به دادم برس
خدا جونم خیلیا منتظر نی نی هستن به همشون نی نی سالم و صالح بده ، قسمت میدم به پهلوی شکسته خانم فاطمه زهرا ، به همه ی منتظرا یه نی نی خوشگل و سالم بده ...
الهی آمین